کپی از مطالب صهبای صهبا

دکتر صهبای عزیز
نوشته‌های شما زندگی بسیاری از ما را تحت تأثیر قرار داد و نگاه ما را به جهان عوض کرد. ما هر روز نوشته‌های قدیمی شما را می‌خواندیم و منتظر نوشته‌های جدید بودیم. شما کامل نبودید، اما صمیمی و پر از اخلاص می‌نوشتید. یادمان دادید در سختی‌ها بگوییم رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنۀ و امیدوار بمانیم.
ما نوشته‌هایتان را در آدرس خودتان و به نام خودتان نگه می‌داریم تا روزی که بازگردید و باز هم در خانه‌ی بهشتی‌تان مست صهبایمان کنید.

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

مادر دختری

زهرا خانوم! شما قل اول بودی. با بابات قرار گذاشتیم اسم قل اولو بذاریم فاطمه. تو cephalic بودی مامان جان. برای من مظهر لطف و رحمت خدا بودی از همون اولش. بخاطر تو بود که من تونستم طبیعی زایمان کنم. و بهت بگم که اصلا اذیتم نکردی. نه توی زایمانت اذیت شدم و نه تو این چند روز بعد زایمان... تو خیلی مظلومی مامان جان!

 

فاطمه خانوم! شما دختر کوچولوی مایی. اولش قرار بود زهرا باشی. تو breech بودی مامان جان. و من میدونستم که قراره هر دومون اذیت بشیم. تمام زمانی که هر دومون داشتیم اذیت میشدیم ، همون موقعی که خاله محدثه تون خواهر بزرگتو جلوم گرفت تا ببینمش و حواسم پرت بشه ، داشتم آیه های مریم میخوندم:

فأجاءها المخاض الی جذع النخلة قالت یالیتنی متّ قبل هذا... و کنت نسیّا منسیّا... فناداها من تحتها ان لا تحزنی... قد جعل ربک تحتک سریّا...

میخوندم تا آرزوی مرگ نکنم. تا دلم آروم بشه. تا خدا نگامون کنه و با هر مشقتی هست از راه برسی. رسیدی دخترم. رسیدی و با رسیدنت جون به لبم کردی. درست زمانی که خاله محدثه ت داشت سعی میکرد مشکلتو ازم مخفی کنه ، فهمیدمت. منم باهات درد کشیدم. حالت اصلا خوب نبود مامان جانم. خاله محدثه میخواست بهم نگه. حال خودمو نمیفهمیدم. ولی خوب یادمه که بهش گفتم محدثه من احمق نیستم... بچه مو بهم بده... خوب یادمه اومد در گوشم و گفت بچه ت آنرماله. گفت و دید که منم آنرمال شدم. منم با مریضیت مریض شدم خانوم خوشگل من. میدونی اولین باری بود که همزمان هم خودم بیمار بودم ، هم همراه بیمار بودم و هم پزشک بودم و همه چی رو کاملا آگاهانه درک میکردم؟

میدونی من و بابات تمام چند ساعتی که توی نوبت منتظر بودیم تا اتاق ویژه نوزاد خالی بشه و بستریت کنیم ، مردیم و زنده شدیم؟ میدونی منی که هنوز ریکاوری نشده بودم ، شاید برای اولین بار با تمام وجودم حس کردم یه مادر چقدر میتونه نگران بشه و چند بار پشت سر هم بمیره و زنده بشه؟

میدونی اگه مادربزرگت نبود ، من و بابات از غم تو خواهر بزرگترتو کاملا فراموش کرده بودیم؟

نه اینکه تو رو بیشتر دوست داشته باشیم. ما هر دوتونو با هم میخواستیم. هنوزم با هم میخوایم. پس با همدیگه بمونین پیشمون. تا روزی که ما بریم از پیشتون...

 

زهرا جانم! فاطمه جانم!

اسم شما دو تا برعکس شد. من و باباتون قبل زایمان قرار گذاشته بودیم قل اول فاطمه باشه و دومی زهرا. اما تو همون ساعتای اول که قل دوممون داشت از دستمون میرفت ، باباتون نذر حضرت فاطمه ش کرد. بخاطر همین فاطمه ، زهرا شد و زهرا ، فاطمه. 

زهرا خانوم! مامان جونم تو هم نذر شدیا... من همون لحظه ای که نذر باباتونو فهمیدم ، گفتم اگه قراره خواهرت فاطمه باشه و نذر حضرت فاطمه (س) ، تو هم زهرایی و نذر حضرت زهرا (س). نمیدونم چی شد که خدا خواست اسماتون عوض بشه. از خود خدا بپرسین. ولی بدونین هر چقدر حضرت فاطمه (س) با حضرت زهرا (س) تفاوت دارن ، شما دو تا هم تو دل من و باباتون با هم تفاوت دارین.

 

دخترا! اسم شماها دست ما نبود. از همون اولش به ما ربطی نداشتین. ما فقط میخواستیم نزدیکترین اسم ممکن به مادر سادات (س) رو روی شما بذاریم. شما خودتون بودین که اسمای قشنگتونو با خودتون آوردین. خودتون بودین خودتونو از ساعتای اول اومدنتون به این دنیا نذر حضرت فاطمه زهرا (س) کردین. خوش بحالتون که اسمتون اینقدر قشنگ شد. خوش بحالتون که مامان باباتون شما رو نذر خانم فاطمه زهرا (س) کردن.

 

امشب اولین باره که تولد خانم فاطمه زهرا (س) رو با همدیگه و کنار همدیگه درک میکنیم. دعا کنین مامان باباتون بتونن حقتونو ادا کنن. مامان باباتونم دعاتون میکنن که بتونین حق خانم فاطمه زهرا (س) رو ادا کنین.

دخترای من! نمیدونم کی اینا رو میخونین... ولی حلالم کنین اگه مامان خوبی نبودم براتون. حلال کنین من و باباتونو. حلال کنین و مایه روشنی چشمامون بشین جلوی خانم فاطمه زهرا (س).

 

یه عالمه قلب و بوس و دعای خوب

مامانتون

شیدا.

  • ۹۸/۱۲/۱۶
  • کپی از مطالب صهبا