کپی از مطالب صهبای صهبا

دکتر صهبای عزیز
نوشته‌های شما زندگی بسیاری از ما را تحت تأثیر قرار داد و نگاه ما را به جهان عوض کرد. ما هر روز نوشته‌های قدیمی شما را می‌خواندیم و منتظر نوشته‌های جدید بودیم. شما کامل نبودید، اما صمیمی و پر از اخلاص می‌نوشتید. یادمان دادید در سختی‌ها بگوییم رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنۀ و امیدوار بمانیم.
ما نوشته‌هایتان را در آدرس خودتان و به نام خودتان نگه می‌داریم تا روزی که بازگردید و باز هم در خانه‌ی بهشتی‌تان مست صهبایمان کنید.

طبقه بندی موضوعی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • کپی از مطالب صهبا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • کپی از مطالب صهبا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • کپی از مطالب صهبا
  • ۱
  • ۰

پست ثابت

به نام خدا

 

چند توضیح درباره‌ی وبلاگ کپی از مطالب صهبای صهبا

 

1- یک نفر لینک عکس اسکرین‌شات از متن پیامک‌هایشان با دکتر صهبا را ارسال کرده‌اند که متأسفانه در این متن دکتر صهبا به ایشان گفته‌اند هیچ‌وقت به وبلاگ برنخواهند گشت. هم‌چنین در پاسخ به بازیابی مطالبشان فرموده‌اند هر مطلبی که تا کنون نوشته‌اند برای خدا بوده، خودشان را صاحب آن‌ها نمی‌دانند و وقف عام است.

 

2- این‌جانب بقای زندگی مشترک خود را مدیون راهنمایی‌های دکتر صهبا می‌دانم. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ام آن دسته از نظرات خصوصی ایشان را که حاوی راهنمایی‌هایشان برای زندگی مشترکم می‌باشد و قابل انتشار است، منتشر کنم. برای نظرات دکتر صهبا یک تب جداگانه در وبلاگ ایجاد می‌کنم. اگر چنان‌چه از بین دوستان، کسی نظر خصوصی یا عمومی از دکتر صهبا دارد و فکر می‌کند که انتشار این نظرات به دیگران کمک می‌کند، از طریق بخش تماس با من برای این‌جانب ارسال نماید. نظر دکتر صهبا با حفظ اسرار فرستنده منتشر می‌شود. هم‌چنین گزینه‌ی نظر ناشناس نیز فعال می‌باشد.

 

3- مدیریت وبلاگ کپی از مطالب صهبای صهبا از تاریخ 98/12/20 به فردی که به صورت مستقیم با دکتر صهبا در ارتباط است تحویل داده شد.

 

4- یکی از دوستان زحمت کشیده‌اند و توانسته‌اند تعدادی از مطالبی که بنده نتوانسته بودم را بازیابی کنند. با توجه به این‌که اگر مطلب را مستقیماً در وبلاگ بارگذاری کنم ترتیب مطالب به هم می‌خورد، یک تب جداگانه بدین منظور باز کردم که در بالای وبلاگ موجود است. با تشکر از زحمات ایشان.

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

خداحافظ همگی

سخته.

سخته آدم تبدیل بشه به ستون وسط خیمه چندتا خونواده. 

سخته خواهرت باردار باشه ، هورموناش بهم ریخته باشه ، آنفولانزا گرفته باشه و کسی جز تویی که مادر دو تا بچه معصومی نتونه کمکش کنه. سخته گیر کنی بین بچه هات که کسی رو جز تو ندارن و تویی که جز خواهرت کسی برات نمونده.

سخته روزی پنج ساعت خواب منقطع داشته باشی. یک ساعت یک ساعت یا دو ساعت دو ساعت.

سخته هر روز فاطمه کوچولوتو تو دستت بگیری ، سه نوبت قلبشو معاینه کنی و مراقب باشی که درست تشخیص بدی. سخته مادر باشی و بر احساساتت غلبه کنی. که بخودت بفهمونی اگه قلبش آریتمی داشت نباید انکار کنی. باید بپذیری. باید برش گردونی بیمارستان و بستری. حتی اگه تمام تنشو دوباره سوراخ سوراخ کنن...

سخته همین اول راه ، هر روز از غم و غصه ها و مشکلاتت ببینی که شیرت داره کم و کمتر میشه.

سخته بعد زایمان ، هر روز و هر روز کلی خون از بدنت رفته باشه. دست و پات هر روز یخ کنه. یخِ یخ. پوستت از ماست سفیدتر بشه. چشمات تار بشه. سرت گیج بره. همونجا که ایستادی ، بشینی رو زمین. همونجا که نشستی ، دراز بکشی و تا مدتها کسی نباشه یه شیرینی یا شکلات بیاره برات...

سخته آدم مادر باشه. مادری که مادر نداره. که حرفاشو میریزه تو خودش تا شوهرش درگیر نشه. تا شوهرش پیر نشه. که میدونه شوهرشم چقدر گرفتار و تنهاست و باید مراعات شوهرشو بکنه...

 

من بیرون خونه بودم همیشه. وسط جامعه. یه جامعه ای که داشته همیشه بهش یاد میداده و ازش یاد میگرفته. بیمارستانای شلوغی که گوشه راهروی اورژانسشون تخت چیدن. نمیشه آدمی که با این محیط خو گرفته رو یه شبه گذاشت تو خونه و درو به روش بست و گفت همینجا بمون. نمیشه بمونه و کسی بهش سر نزنه و کم کم مریض نشه. نمیشه محیطشو ناگهانی عوض کرد و رهاش کرد بحال خودش تا عادت کنه.

من به این وبلاگ نیاز دارم. مثل آب. مثل هوا. به وبلاگی که بدونم شده یه جامعه ای که بهش یاد میدم و ازش یاد میگیرم. یه جامعه شلوغ ، ولی مطمئن. تو روزایی که حضور تو شبکه های مجازی روان آدما رو تحت تأثیر قرار میده ، من به وبم احتیاج دارم. به دوستای وبلاگیم. که سر بزنم و سر بزنند. حتی اگه هزار و یه کار از خونه و بچه ها و مشکلات شخصیم داشته باشم.

 

من وبمو لازم دارم این روزا. ولی سخته. سخته تیکه های وجودتو محبت کنی برای آدما و ببینی از محبت کردنتم کینه میگیرن. سخته که همیشه نگران باشی از اینکه کامنتات باز بمونه و یه نفر بیاد بی دلیل خشمشو سرت خالی کنه. سخته که بعد مدتها بری زیر پست یکی از مطمئنترین آدمایی که تو وب میشناسی کامنت بدی و خیالت راحت باشه مراقبته و مراعاتتو میکنه موقع جواب دادنش. بعد چند روز دوباره سر بزنی و ببینی یه نفر دیگه از ناکجاآباد اومده و به اسم بررسی منطقی کامنتت ، شخصیت تو رو قضاوت کرده و با یه جمله تمسخرآمیز و با نگاه عاقل اندرسفیه ، امثال تو رو عامل بی نیازی کشور از دشمن خارجی و ضدانقلاب دونسته.

 

سخته بعد اینکه در سطح همون کامنتش بهش توضیح دادی ، بیاد وقت بذاره ، تو رو بخونه تا بتونه از وجودت و شخصیتت انتقام بگیره. انتقام چیزی که نمیدونی چیه. جنگی که نمیدونی چرا شروع کرده و چرا به ادامه دادنش به سبک خودش اصرار داره. دچارِ فیش نگار زحمت این کارو برای من کشیده. اینجا کلیک کنین و بخونین آخرین کامنتشونو که زحماتشون هدر نره و همه تون ببینین. حیفه که حرفاشون در حد یه کامنت بمونه. کاش میشد بدیم متنشو همه تلویزیونای دنیا بخونن...

 

من به احترام وقتی که گذاشتن و قضاوتایی که ازم داشتن ، زحمتاشونو به نتیجه نهایی میرسونم. به چیزی که راضیشون کنه و بتونن با افتخار پرچم کشورشونو توییت کنن. به چیزی که ارزششو داشته باشه این همه وقت صرفش کردن. من از وبلاگ میرم و وبلاگ رو در اختیار ایشون میذارم تا خوشحال باشن که پیروز جنگی شدن که نمیدونم چرا باید شروع میشد. پیروز جنگ قضاوت شخصیتهای حقیقی. با اینکه توی کامنتی که براشون نوشتم (حداقل) سعی کردم ذره ای شخصیتشونو قضاوت نکنم ، ولی از همون اولش قضاوت شدم. دچارِ فیش نگار شخصیت منو در سطوح مختلف قضاوت کرد و اصرار کرد به قضاوتش. و من میرم که خیالش راحت بشه که با دو تا کامنت کار منو ساخت و بتونه با طیب خاطر بره سراغ نفر بعدی. آرزوی موفقیت دارم برای خودشون و منطقشون.

 

 

 

 

 

 

+ سخنی با مخاطبام:

من سالها پزشکی کردم. پزشک یاد میگیره به توصیه کردن. عادت میکنه به توصیه کردن. خو میگیره به اینکه شواهد ببینه و توصیه کنه. یاد میگیره صریح باشه. ملکه وجودش میشه. ولی تو تمام زمانایی که توصیه میکنه ، والله قسم ، ذره ای خودشو بالاتر نمیبینه. پزشک فقط تشخیص میده و طبق تشخیصش توصیه میکنه. و در همون حال تو دلش معتقده که تشخیصش و توصیه ش شاید اشتباه باشه. پزشک علیرغم تمام حرفای توصیه گونه ش ، جونشو میخواد بکنه تو جون آدمایی که باهاشون روبرو میشه. خودشو رفیق میبینه. رقیق میبینه. قصد کمک داره. پزشک خیلی صریحه. ولی دلسوزانه صریحه. توصیه میکنه. ولی قلبش داره برای آدمی که بهش توصیه میکنه میطپه.

با تمام این اوصاف ، اگه تو این مدت - بقول دچارِ فیش نگار - باعث شدم تصور کنین دارم از بالا باهاتون حرف میزنم ، از همه تون عذر میخوام.

من باید قبل خداحافظیم ، این جمله رو بهتون بگم: من خاک کف پای تمام بچه هایی ام که اینجا رو خوندن. حتی کمتر از خاک کف پاهاتون.

ازتون خواهش میکنم حلال کنین منو و دعا کنین اگه اینایی که فیش نگار درباره م گفته درسته ، خدا کمکم کنه که اصلاحشون کنم و آدم بشم.

 

 

 

* آدما هرچقدرم قوی باشن ، بعد زایمان تبدیل میشن به یه موجود طفلکی ضعیف زودرنج. به یکی که نیاز به درک و مراعات داره.

مادرای تازه زایمان کرده ، خیلی طفلکی ان. طفلکی تر از نوزاداشون. ضعیفتر از بچه هاشون.

چیزایی که آدمای عادی رو اذیت نمیکنه ، چیزایی که همه جا روتینه ، چیزایی که گفتنش به یه آدم عادی هیچ عیبی نداره ، گاهی قلب یه مادر تازه فارغ شده رو از جا میکنه. گاهی ترک میندازه به شیشه عمرش. رحم کنین به اینجور مادرا. رحم کنین... رحم کنین... شما رو بخدا رحم کنین...

 

 

 

متأسفانه این مطلب، آخرین کلمات دکتر صهبا بود و پس از این مطلب وبلاگشان از دسترس خارج شد.

 

 

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

صبحانه

یک ماهی از مرخصی زایمانم میگذره. اگه از قبل زایمان و روزای بستری و یکی دو روز بعد ترخیص فاطمه فاکتور بگیریم ، بطور خاص ده روز آخرش یه زن خانه دارِ به تمام معنا بودم. 

این ده روز ، تقریبا هر روز صبحشو همسرم مثل یه مرد تشریف میبردن سر کار و منم سعی میکردم مثل یه کدبانو به خونه م و خونه داریم برسم. راضی ام؟ خیلی. البته که قبلشم که گرگ و میش قبل طلوع میزدم بیرون و میرفتم بیمارستان راضی بودم از لطف و منت خدا. الحمدلله علی کل حال.

 

میخواستم یه تجربه از این ده روزه رو باهاتون به اشتراک بذارم. ما خانوما وقتی خونه دار باشیم ، دغدغه سر کار رفتن نداریم. شاید تو خونه هامون رایج باشه که صبح زود خواب باشیم و همسرمون خودش بیدار بشه ، صبحانه بخوره و بره سر کار. یا اینکه بره سر کار و صبحانه رو کنار همکاراش میل کنه. راستش منم روزای خانه داریِ قبل زایمانم همین کارو میکردم. خیلی راحت میخوابیدم. و انصافا همسر هم انتظاری نداشت و نداره که بیدار بشم. ولی از همون روزای بعد ترخیص - بعد اون اتفاقاتی که ما رو کشت و زنده کرد - نشستم خودمو محاسبه کردم. دیدم چقدر حواسم به زندگیم نبوده. به خودم. به مصطفام. درسته که این روزا من روزی رسون خونه نیستم. درسته که سر کار نمیرم. ولی وقتی ته دلمو نگاه میکنم میبینم دلم میگه باید شونه به شونه شوهرم باشم. حالا بیشتر از یک هفته میشه که هر روز صبح پابه پای آقا بیدار میشم و بیدار میمونم. صبحانه شو آماده میکنم. کنارش صبحانه میخورم. خوراکی میذارم تو کیفش. و با محبت بدرقه ش میکنم...

 

بچه کوچیک داشتن یعنی به هم خوردن خواب. یعنی شب و نصف شب شیردادن به بچه ها. مثل همین الان که وقت شیر خوردن فاطمه کوچولو بود. مثل چند دقیقه دیگه که میرم و با پشت انگشت اشاره م صورت زهرا رو نوازش میکنم و وعده غذایی نیمه شبانه شو با تمام محبتم و از عمق وجودم به جسم و روحش هدیه میدم. بچه کوچیک داشتن یعنی اینکه تمام وجودم اول صبح التماس کنه که شیدا تو رو خدا یه کم دیگه بخواب. پلکام سنگین باشه. چشمام قرمز باشه. ولی دلم بگه امروز چقدر به همسرت رسیدگی کردی؟ و من هر روز حوالی اذان صبح بیدار میشم و بیدار میمونم تا چراغ زندگیمو چلچراغ کنم. تا همسرمو با دل گرم و آروم راهی کنم. تا حس کنم حاج قاسم سلیمانی چطور تو اوج خستگیش بیدار میشد و جهاد میکرد. تا با سختیای جهادم زیر سقف خونه م از خدا دلبری کنم.

 

و این وسط؟ عاشق اون لحظه ای ام که خداحافظی میکنیم ، پشت سرش می ایستم ، تا نزدیک در میره ، برمیگرده ، نگام میکنه و میگه شرمنده تم. این شرمنده تم گفتن هر روزش انگار که دنیا رو بهم میده. انگار که از هزارتا خواب صبح بیشتر بهم انرژی میبخشه. انگار همه دنیا خلاصه میشه تو همین یه کلمه: شرمنده تم...

 

 

* کسی از فرداش خبر نداره. شاید بعدا دیگه هیچوقت فرصت راهی کردن همسر پیش نیاد. شاید روزای آخرمون باشه. همین امروز. همین فردا...

بیدار شدن ، صبحانه خوردن ، محبت و بدرقه کردن کمترین کاریه که یه زن خونه دار میتونه هر روز صبح برای مردش بکنه. مردی که هر روز صبح از خواب صبحگاهیش میگذره بخاطر رزق حلال زن و بچه هاش.

دریابیم این روزا رو. مخصوصا اگه بچه کوچولو نداریم هنوز...

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

انتخابات

و بله... امروز اول صبح برای اولین بار دخترا رو تنها گذاشتم پیش باباشون و خودم رفتم برای رأی دادن. فکر کنم امسال از رهبری هم زودتر رأیمو انداختم تو صندوق [خنده] الهی شکر که اولین جداییم از دوقلوها تو راه خون شهدا بود (الان حرص بعضی از دوستای وبلاگیم از این جمله درمیاد و میکوبن روی دیسلایک [خنده])

 

خب پس بذارین بقیه تونم حرص بدم. من و همسر توی هفته اخیر نشستیم سخنرانیهای رهبری ، مخصوصا در یکماه اخیر رو تجمیع کردیم و به این نتیجه رسیدیم که مبتنی بر صحبتای اخیرشون ، اولویت اینه که مستقیما کاندیداها رو بشناسیم. در صورتی که شناخت مستقیم ممکن نبود ، در درجه دوم اعتماد میکنیم و میریم سراغ لیستها. این برداشت ما از فرمایشات رهبریه. و سؤالمون اینه که این چه تصوریه که اصرار داره عینا به لیست رأی بدین تا سرلیست جناح مخالف رأی نیاره؟ واقعا بر چه مبنایی استواره این صحبت؟ چرا باید سی نفر مورد نظر چندتا بزرگ یه جناح رو یکجا بفرستیم مجلس؟ سی نفری که از اتفاق بعضیاشونو دلیل کافی داریم که مطلقا اصلح نیستن و اتفاقا بعضیاشون تو یه هفته اخیر بوضوح نشون دادن که حتی صلاحیت ورود به مجلس رو هم ندارن. یا حداقل اینه که بهتر از اونا وجود داره...

من یه سوال دارم ازتون:

عدم ورود سرلیست جریان مقابل ، دلیل کافیه که انتخاب اصلح نداشته باشیم و لیستی رأی بدیم؟ مصلحت ایجاب میکنه این کارو بکنیم؟ واقعا این اسمش مصلحته که آدم فشل بفرستیم مجلس به این بهونه که فلانی رأی نیاره؟ چه تضمینی هست که فلانی رأی میاره که شما میخواین با لیستی رأی دادنتون مانع رأی آوردنش بشین؟ اینقدر براتون قطعی و محرزه رأی آوردن اون شخص که حاضرین مصلحتگرایی کنین و لیستی رأی بدین؟ استاد اخلاق همسرم فرموده بودن برمبنای محکمات عمل کنین ، نه متشابهات [لبخند]

 

خلاصه من و همسر نشستیم دونه به دونه آدما رو شناختیم و لیستمونو خودمون نوشتیم. الانم ممکنه بعضی از شما دلتون از کارم تنگ بشه و توبیخم کنین که نظرتون کاملا برام محترمه. ولی ملاک ما حرفای رهبری و بطور خاص نظرات هفته های اخیر ایشونه ، نه نظر فلان طلبه و تحلیلهای بهمان حزب و شخصیت [لبخند]. فکر میکنم علما و نخبه های فرهنگی و مذهبی که روی منبر و پشت تریبون گفتن که لیستی رأی بدین ، سخنان امسال رهبری رو درست مرور نکردن. شایدم ما کج فهمیدیم. ولی صریحا توی سخنرانیهاشون (مخصوصا شانزدهم بهمنماهشون) اشاره میکنن به این موضوع. و من تحسین میکنم بعضی از جوونترا رو که وارد مصلحت اندیشی و ترس پیرمردای نظام نشدن ، انصراف ندادن و ما تونستیم بعنوان اصلح تشخیصشون بدیم و خارج از لیست بجای بعضی از آقایونِ شبهه ناک و تعجب برانگیز ، اسمشونو توی برگه رأیمون بنویسیم.

به هر حال ممکنه اینجا بعضیاتون بخاطر بی بصیرتی من و همسرم سر تأسف تکون بدین که من ازتون ممنونم. چون اگه نسبت به ما محبت نداشتین ، ازمون ناراحت نمیشدین و حرص نمیخوردین. ولی من راضی ام از اینکه به بهونه تسخیر سی نفره مجلس ، با طناب تَکرار کسی توی چاه نیفتادم. حالا اون شخص اول فامیلش خ باشه یا ح... اصولگرا باشه یا اصلاحطلب... کار غلط ، غلطه. چهار ساله کمر مملکت از لیستی رأی دادنِ بدونِ تحقیق شکسته. من نمیگم لیستی رأی ندین. خودتون میدونین و خدای خودتون و تشخیص خوتون. من میگم رهبری اعلام موضع کردن درباره نحوه انتخاب. اگه عقیده دارین که نظر آقا رو درک و اعمال کنین. وگرنه تحلیل و تفسیرای شخصی خودمون و یه سری از آقایون صاحب منبر رو... ولی ازتون میخوام اگه دارین لیستی رأی میدین ، حداقل عکس کسی که بهش رأی میدین رو ببینین! چکاریه آخه؟ بزرگان و اهالی منبر هم که سریعا یه سری شواهد از تاریخ اسلام برای لیستی رأی دادن آوردن و مثل همیشه از مصلحت حرف زدن. سوال اینه که این مصلحتا از کجا میان؟ این مصلحتا رو کی تعیین میکنه؟ بزرگان یه جناح خاص تعیین میکنن؟ یه سری اهل منبر و کرسی تعیین میکنن؟ من تعیین میکنم؟ یا رهبر انقلاب؟ 

 

خلاصه جمعبندی ما از حرفای آقا این بود که رأی دادن از سر شناختِ مستقیم اولی است ، نه از روی لیست. شمام اگه تا الان رأی ندادین یه مروری داشته باشین و ببینین مصلحت رو در کلام رهبری باید پیدا کرد یا از لب و دهن بزرگ فلان جناح و اون یکی آخوند و این یکی تحلیلگر. والامر الیکم [لبخند]

 

 

 

* میدونم حرصتون دادم. ولی حرص نخورین ازم. دعا کنیم به همدیگه موقع رأی دادن.

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

ازدواج - یک

شروع کنیم از ازدواج بگیم یه کم. از اولِ اولش.

خیلیا میگن همسر بخشی از تقدیره. خب تو جوابشون باید گفت کجای زندگی ما بخشی از تقدیرمون نیست؟ هوم؟ [لبخند] اما منظور دوستامون اینه که یعنی از پیش نوشته شده و ما نقشی توش نداریم و هر کسی که روزیمون باشه بهمون میرسه و اینجور حرفا...

راستش من عقیده م اینه که ازدواج بخشی از زندگی ماست. و ما توی زندگیمون نه مختاریم و نه مجبور. ازدواج هم دقیقا از نظر من الامر بین الامرین تلقی میشه.

من معتقدم ما نمیتونیم نقش خودمونو توی همسری که قراره قسمتمون بشه ایگنور کنیم. ما حتما نقش داریم توی اینکه همسرمون چطور باشه. ولی اولا یادمون باشه همه نقش به ما واگذار نشده و ثانیا اینکه نقش داشتن ما فقط منوط به انتخابمون نیست. یعنی چی؟ یعنی اینکه دقت در انتخاب یه بخشی از نقش ما رو تشکیل میده. خودشناسی یه بخش دیگه شو تشکیل میده. و سبک زندگی ما در دوران مجردی هم واقعا واقعا واقعا نقش داره توی همسری که قراره ما رو انتخاب کنه و ما انتخابش کنیم.

پس همین ابتدای حرفامون بگم قبل اینکه از همدیگه بپرسیم چه متد و اپروچی باید لحاظ بشه که ما بتونیم همسر خوبی انتخاب کنیم ، از خودمون بپرسیم من با خودم چکار کنم که همسر خوبی باشم و همسر خوبی جلوی راهم قرار داده بشه.

جواب؟ کاملا واضحه. من مطمئنم خودتون بهتر از من بلدین جوابشو [لبخند]

 

توی پرانتز بگم: متأهلامونم همین الان برگردن یه نگاه بندازن به مشکلاتی که توی زندگی مشترکشون دارن. بعد برگردن به دوره مجردیشون و ببینن این مشکلاتِ الان چقدرش برمیگرده به چیزایی که اون موقع مراقبت نکردن و الان دودش داره به چشمشون میره. نمیگم ریشه همه مشکلات اونجاست ، ولی حتما یه چیزایی پیدا میکنین اگه خوب فکراتونو بکنین.

 

و پرانتز دوم: اینا کلیاته. میشه یه نفر تقوا رو رعایت کنه و همسرش کفویت کافی رو باهاش نداشته باشه؟ بله. حتما میشه. میشه یه نفر تقوا رو رعایت کنه و کلا تا آخر عمرش ازدواج روزیش نشه؟ بله. حتما میشه. درِ امتحان خدا هیچوقت بسته نیست. خصوصا اینکه هر که در این دیر مقرب تر است ، جام بلا بیشترش میدهند.

ولی بچه ها یه چیزی رو یادتون باشه. هیچ شری نیست ، مگر اینکه منشأش خود انسان باشه. یعنی اینکه اگر دیدین مبتلا به شر شدیم ، مطمئن باشین یا خودمون و سایر انسانها خرابکاری کردیم ، یا اینکه اساسا شری در کار نیست و فقط ظاهرش شبیه شرّه.

 

یه مثال ملموس: فرض کنین یه زوجی بچه دار نمیشن. حتما اگه تا حد ممکن یه سری چیزا رو رعایت کرده باشن ، این مسئله براشون خیره. دیدیم توی تاریخ که چطور بچه دار نشدن یه خیر از طرف خدا بوده. اما اگه این بچه دار نشدنشون در حقیقت از جنس شر باشه ، نتیجه عمل خودشونه. دقت کنین: خودشون ، نه پدر مادر و اطرافیاشون. اشتباهات پدرمادرا قطعا روی بچه ها اثر داره. اما چرا خدا باید انتقام پدرمادرا رو از بچه بگیره؟ بچه هم اختیار داشته و داره. بره ببینه چه کرده که مستحق این شده که اسباب انتقام خدا از پدرمادرش بشه. (اینو گفتم که اگه ازدواجمون به تأخیر افتاده و داریم اونو از جنس شرّ تفسیر میکنیم و این شرّ رو به اشتباهات و سخت گیریهای پدرمادرامون نسبت میدیم ، یه لحظه ترمز کنیم و ببینیم واقعا خدا اینجوریه؟ حتما پدرمادر سهم دارن. ولی خودمون چی؟ واقعا هیچ سهمی نداشتیم؟ واقعا ما همه چیمون درست بوده؟ یعنی ما شدیم اسباب انتقام خدا از پدرمادرمون ، بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشیم؟ بله... ممکنه که بی گناه هم باشیم و بهمون ظلم بشه و مظلوم واقع بشیم. ولی معمولا اینجوری نیست. و خودمونم سهمی داریم...)

 

 

کارای خدا حساب کتاب داره. ولی مشکل اینه که ما نشستیم این پایین و مدام سعی میکنیم حساب کتاب خدا رو بفهمیم. از اون عارف بزرگ تا من کوچیک. ولی واقعیت اینه که خدا ، خداست. کی میتونه کُنه افعال خدا رو متوجه بشه و توجیه کنه؟!

منظورم این نیست که فکر نکنیم در این موارد. اتفاقا بزرگان دینمون خیلی حرف دارن تو این زمینه ها. اما در اصل منظورم اینه که اون بخشایی که به ما واگذار شده رو درست انجام بدیم. اونقدر درست که بعدش بتونیم سرمونو بالا بگیریم و بگیم من هر کاری بلد بودم دریغ نکردم. ولی خدای من نخواست. و حالا من با خیال راحت راضی ام به رضای خدا. مقام رضایت وقتی ارزش داره که من و شما وظیفه مونو انجام داده باشیم و نتیجه نگرفته باشیم. وگرنه اگه مستحق عذاب باشیم ، داریم خودمونو به اسم راضی بودن به تقدیر الهی گول میزنیم. گرچه همینم ارزشمنده [چشمک]

 

پس بیاین قبل اینکه درباره نحوه انتخاب کردن همسر با هم حرف بزنیم ، اول از همه یه سر به اندرونی خودمون بزنیم و ببینیم رسیدیم به اون حدی که همسر خوب بیاد سراغمون یا نه. کجاها خرابکاری کردیم؟ اگه یه روز قرار باشه از همسر ضربه بخوریم ، دقیقا بخاطر کدوم رفتار الان یا گذشته مونه؟ و حرفایی از این جنس. عجالتا فکر کنیم روی این چیزا تا انشاالله از پست بعدی وارد فضای خارج از خودمون بشیم.

 

 

* سعی میکنم توی پستای مربوط به ازدواج ، پرانتز باز کنم بین مباحث ازدواج تا یه نکاتی به درد متأهلامون هم بخوره. امیدوارم موفق باشم در این زمینه و حرفام هم متفاوت باشه ، هم قابل اجرا و هم چاره ساز. توکل بر خدا.

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

چراااا؟

امروز دوست جانم اومده بود خونه مون. زهراسادات بیست و نه ساله از قم [خنده] و نمیتونم توصیف کنم که چقدر برام ارزشمنده که این همه راهو با فسقلیاش بخاطر دوستیمون اومد...

همیشه خیلی با هم حرف میزنیم. و من خیلی ازش یاد میگیرم. امروز بین حرفامون بهش گفتم زهراسادات تو خیلی میفهمی و فهمتو خیلی خوب به دیگران منتقل میکنی. ایکاش بیشتر خودتو عرضه میکردی تا بقیه بیشتر بتونن بهره ببرن. در جوابم یه حرفی زد که خیلی برام تلخ بود. گفت جامعه نگاه خوبی به من نداره. چون طلبه م. چون همسرم طلبه ست. و برعکس به تو و شوهرت و همکاراتون خیلی خوب نگاه میکنن و ازتون خیلی اثر میگیرن. چون تحصیلات دانشگاهی سطح بالا دارین و مظهر یه آدم موفق تلقی میشین. میگفت من و تو اگه همزمان در یه سطح خوش اخلاق باشیم ، جامعه به تو توجه بیشتری میکنه و از تو الگوی بهتری میگیره. چه بسا منو به ریاکاری متهم کنن و چندتا بدوبیراهم بهم نسبت بدن.

شنیدن این حرفا از زبون زهراسادات خیلی برام تلخ بود. و بنظرم بیراه نمیگه. راستش من همین الانم نمیدونم دوستام بخاطر خودم باهام دوست شدن یا بخاطر اینکه دیدن من پزشکم و تو عالم پزشکی این خلق و خو رو دارم. منظورم این نیست که دوست واقعیم هستن یا نه. قطعا دوستای واقعی هستیم. منظورم اینه که اگه من ، همین من بودم منهای وضعیت شغلی و تحصیلیم ، و برمیگشتیم به روز اول آشناییمون ، آیا حاضر بودن منو بعنوان دوستشون بپذیرن؟ بعبارتی میخوام بگم این شغل و رشته چه سهمی توی جایگاه من داشته و خودِ خودِ خودم چه سهمی؟ 

میدونین چی میخوام بگم؟ اینکه مثلا اگه وزیر مملکت از سر ساده زیستی جورابش وصله داشته باشه ، خیلی بیشتر توی جامعه نمود پیدا میکنه تا اینکه یه کارمند با ده برابر خلوص بیشتر ساده زیست باشه. و آیا این خوبه یا خوب نیست؟

راستش ذهنم حتی به وبلاگم اومد... اینکه من اگه با همین قلم و همین اخلاق با بچه های اینجا تعامل میکردم و پزشک نبودم بچه ها منو به همون نگاهی دنبال میکردن که الان میدونن رزیدنتم؟

و ذهنم خیلی خیلی بالاترش رفت. به اینکه حاج قاسم اگه با همین مرام و منش توی یه نونوایی کار میکرد ، به همین میزان مؤثر بود؟ اگه یه سرباز جزئی بود همینقدر دلامونو تکون میداد؟ یا اینکه این میزان اثرش توی دل ما بخاطر مرام و منشیه که همراه با ستاره های روی شونه های لباس نظامیش ازش میدیدیم؟ دلم منو وسوسه میکنه و میگه شیدا ببین! شهید طارمی هم کنار حاج قاسم به همون ترتیب شهید شد. چه بسا مرامش دست کمی از سردار نداشت. خدا میدونه این چیزا رو. خود شهید ابومهدی هم همینطور... ولی کسی به اندازه حاج قاسم دلسوخته شون نشد...

اینکه اگه تمام ایمان و تقوای حاج قاسمو نگه داریم (و حتی به این ایمان و تقوا در سطح جامعه عینیت ببخشیم که همه متوجهش بشن) ، ولی از لباس فرمانده سپاه قدس بیرون بیاریمش ، آیا واقعا بازم برامون همون حاج قاسمِ قبلیه؟

چیه مشکل ما؟ چیه که اگه شیدا رو تو همین وضعیت و روحیاتش از پزشکی ساقط کنیم ، دیگه حرفش نفوذ قبلی نداره؟

چرا زهراسادات که این همه روحش بزرگتر از منه ، نمیتونه اثری رو بر محیطش بذاره که منِ حقیرِ کوچولو گاهی وقتا موفق میشم بذارم؟

واقعا چیه مشکل ما؟ چیه این لباسایی که به تنِ باطنمون کردیم؟ اصلا این مشکل ماست یا من توهم مشکل برداشتم؟

نمیدونم... و از این ندونستنم راضی ام [لبخند]

  • کپی از مطالب صهبا
  • ۰
  • ۰

شفاف سازی!

بعضی از روانشناسا و مشاورا معتقدن که یکی از ابعاد بلوغ ازدواج زمانی اتفاق می افته که دختر یا پسر بتونه تو همه شئون ، خودشو در معرض زوج خودش قرار بده. یعنی شما وقتی میتونین ازدواج کنین که حاضر باشین همه زندگیتونو با یه نفر به اسم همسر شریک بشین.

مثلا خیلی ساده: ابایی نداشته باشین از اینکه تلفن همراهتون بدون هماهنگی شما و در هر لحظه ای دست همسرتون باشه.

 

اما من نظرم یه کم متفاوته. خصوصا زندگی خواهرکوچولومو که میبینم برام خیلی محرز میشه که این طرز فکر بطور عام خیلی غلطه. راستش سارا پنجشنبه هفته قبل تو گوشی آقامیثم یه چیزی دیده بود و قهر و دعوا و خلاصه اومد خونه ما که من طلاق میخوام! منم گفتم اشتباه کردی بی اجازه رفتی سر گوشی همسرت. اینو که گفتم و باهاش یه کم جدل کردم ، تازه متوجه شدم که اینا تو خونه شون روتینه که گوشیای همدیگه رو چک کنن! اصلا اول زندگیشون با هم توافق کردن سر این موضوع! و واقعا برام قابل باور نیست که زوجای جوون ما سر این چیزا هم با هم توافق میکنن! 

شوهرش که اومد دنبالش منت کشی ، آوردمش بالا. به جفتشون میگم اینکارا یعنی چی؟ بچه شدین؟ میگن از اول قرار گذاشتیم مخفی کاری نداشته باشیم. میگم مخفی کاری نداشتن یعنی بریم گوشی همدیگه رو چک کنیم؟

بعد از هم جداشون کردم و نشستم جداگونه با هر دوشون حرف زدم. هر دو گفتن براشون پیش اومده چیزایی رو از ترس اینکه همسرشون نبینه از روی گوشیشون پاک کنن. و این یعنی چی؟ یعنی فاجعه! به هر دوشون گفتم مگه مجبورین خودتونو تو این شرایط قرار بدین؟ چرا تخم نفاق میکارین تو زندگیتون؟ کی گفته شفافیت یعنی بی حد و مرز بودن؟

و متاسفانه هر دوشون تصور میکردن که این کارشون خیلی خوبه. فکر میکردن شفاف بودن تو ازدواج یعنی همین چیزای بظاهر قشنگی که در باطن خانمان براندازه...

 

 

راستش پیش خودم گفتم اینجا برای شما هم بنویسم. شاید به یه نفر کمک کنه. ببینین! از نظر من اعتماد به همسر این نیست که شما از همه کارای همسرتون سر دربیارین. اعتماد ، دقیقا نقطه مقابلشه. یعنی شما بقدری دلتون محکم باشه که نیازی به تحقیق و تجسس در امور همسرتون احساس نکنین. اصلا اینکه شما سرک نکشین تو لایه های شخصی همسرتون و یه سری حدود برای زندگی شخصی همسرتون باقی بذارین ، دارین بهش اطمینان و اعتماد تزریق میکنین. از نظر من اینه که اسمش اعتماده ، نه اینکه مثل بچه دبستانیا راه بیفتیم سرک بکشیم تو وسایل همدیگه و مثلا همه چیزمونو برای همدیگه شفاف کنیم!

 

از نظر من همسرها حق دارن که حدود شخصی داشته باشن. منِ زن نباید به هیچ قیمتی امنیت همسرمو از بین ببرم. و این کارایی که ما اسمشو میذاریم یکی بودن و یکی شدن ، اتفاقا به مرور و در درازمدت خودش میشه منشأ اختلاف و یا پنهانکاری...

 

در مجموع نظر من اینه که ما نباید عواملی که سوءظن و نفسانیتمونو تحریک میکنه رو فعال کنیم. و چک کردن دائمی موبایل ، دقیقا تحریک نفس و فراهم کردن زمینه برای شیطنت جن و انسه. گاهی بین زن و شوهر اختلاف میندازه و گاهی هم زن و شوهر خودشون تبدیل میشن به شیاطین و با سوءظنهای بیجا ، روابط بین فامیل و دوستان رو با همسرشون به هم میزنن.

 

 

 

 

* دوست داشتم درباره عقیقه بچه ها بنویسم. ولی بقدری اتفاقات برای نوشتن تو این مدت پیش اومده که احساس میکنم اونا بیشتر میتونه کمک کنه به مخاطبام. و البته فراموش نکردم که قول داده بودم برای بچه های مجرد هم یه سری نکات یادداشت کنم. مینویسم براتون انشاالله. دعام کنین که بتونم این سیر پست نویسی روزانه رو حفظ کنم. فعلا که نصف شبانه روزم به شیردادن به این ریزه میزه ها داره میگذره. بله... این است مادری... [خنده] دعا میکنین نی نیای منو؟ برای عاقبت بخیریشون محتاج دعاهاتونیم.

  • کپی از مطالب صهبا