کپی از مطالب صهبای صهبا

دکتر صهبای عزیز
نوشته‌های شما زندگی بسیاری از ما را تحت تأثیر قرار داد و نگاه ما را به جهان عوض کرد. ما هر روز نوشته‌های قدیمی شما را می‌خواندیم و منتظر نوشته‌های جدید بودیم. شما کامل نبودید، اما صمیمی و پر از اخلاص می‌نوشتید. یادمان دادید در سختی‌ها بگوییم رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنۀ و امیدوار بمانیم.
ما نوشته‌هایتان را در آدرس خودتان و به نام خودتان نگه می‌داریم تا روزی که بازگردید و باز هم در خانه‌ی بهشتی‌تان مست صهبایمان کنید.

طبقه بندی موضوعی

نظر قابل انتشار اول:

 

سلام سلام
مرسی که بهم اعتماد کردی و همه شو برام نوشتی. اونجوری نصفه نیمه بود. الان میتونیم با همدیگه حرف بزنیم و شاید من یه کوچولو بتونم بهتر و منطبق تر بر واقعیت درباره شرایطت نظر بدم.

ببین! بذار همین اولش بگم مشاوری که تو جلسه اول بگه شما به درد هم نمیخورین ، یا در حد پیامبر معصوم خفنه ، یا اینکه خودش به درد نمیخوره. مگه مشاور کیه که فکر کردی الزاما تشخیصش درسته؟ تو یه جلسه؟ به درد هم نمیخورین؟ حرفاشو بریز دور. خصوصا این مزخرفاتی که بهتون گفته رو... باشه؟

درباره همسرت هم گوشتو بیار جلو تا برات بگم. شوهر من روحیات شوهر تو رو چندین برابر شدیدتر داره. دقیقا میفهمم چی میگی. خونسردی وسط شرایط بحرانی زندگیمون جزءلاینفک همسرم منه. من اوایل زندگیم که این کارو باهام میکرد ، میخواستم سقف خونه رو رو سرش خراب کنم [خنده] ... در این حد حرصم میگرفت... و انقدر ضعیف بودم که ساعتها کنارش گریه میکردم. اونم در کمال تعجب عذاب وجدان میگرفت طفلکی... ولی دست خودش نبود. ریلکسه تو همه شرایط... خیلی عاطفیه ها... ولی ریلکسه... خلاصه طول کشید تا درکش کنم و ابعاد شخصیتش بتونم کنار بیام. (میخوام بگم اون مشاوره غلط کرد گفت به ته خط رسیدین. منم مثل تو بودم و نه تنها به ته خط نرسیدم ، بلکه واقعا واقعا واقعا میخوام هزار سال دیگه کنار همین شوهر با همین ویژگیاش باشم)

حالا تازه میخوام بهت بگم اون بخشی که نوشتی به اندازه ای که تو دوستش داری ،  دوستت نداره رو هم درست تشخیص دادی. ببین من خیلی راحت برات اعتراف کنم: همسر من عاشق من نیست. هیچ وابستگی ای به من نداره. من اینو کاملِ کاملِ کامل تشخیص دادم. و درستم تشخیص دادم. نه اینکه دوستم نداشته باشه ها... واقعا دوستم داره. خالصانه دوستم داره. از همه آدما بیشتر دوستم داره. ولی اینکه من اول و آخر دنیاش باشم نیست اصلا... حالا برعکسش چی؟ من میمیرم براش. یعنی تو بگو من عمرا نمیتونم یه هفته بدون همسرم زندگی کنم...
ولی یه چیزی میخوام بهت بگم. این روحیات شوهرامون ناشی از ایمانشونه. نور ایمانشونه عزیز دلم. ایمانو که بریزی تو قالب مردونه ، این شکلی میشه. همین ایمانه که طرف زن و بچه شو خیلی دوست داره ، ولی میذارتشون میره جنگ و شهید میشه. اینا از خودساختگی و ایمانشون ناشی میشه. خودسازی تو وجود مردا این شکلی میشه. بی خیال نیستن ، عاطفه دارن ، ولی در عین حال خیلی خونسرد و سرشار از آرامشن. تو رو بعنوان همسر خیلی دوست دارن ، ولی تو منتهای آمالشون نیستی...
نازنینم از این زاویه ماجرا رو نگاه کن. ببین خدا چه شوهر خوبی بهت داده. ببین خدا خواسته روحت با چه موجودی یکی بشه. یه کم نفس بکش ، اون کدورتا رو کنار بزن و بیا از بالا نگاش کن. من و شما خیلی باید خدا رو شکر کنیم. اینکه دغدغه مون اینه که شوهرمون تو همه مسائل ، بغایت آرامش داره رو باید بابتش هزارهزار مرتبه خدا رو شکر کنیم. حرص درمیاره ، ولی آرامش ناشی از ایمانه نه بی خیالی. میدونی شوهرای الان جامعه چقدر بی اخلاقن؟ میدونی چقدر شخصیت همسراشونو له میکنن؟ میدونی چقدر مسائل و معضلات پیچیده روانی دارن؟ ببین من تو جایگاه یه زن میفهمم چقدر سخته که این روحیه شوهرامونو درک کنیم و باهاش کنار بیایم. میفهمم یه زمانایی حرصمون درمیاد از ریلکس بودن بیش از حدشون. ولی دلت میخواست دغدغه ت این باشه که شوهرم زود عصبانی میشه؟ خیلی خدا رو شکر که آرومن. و میخوام بگم وقتی برگردیم و ببینیم سر چه ماجراهایی آرومن ، خودمونم میخندیم. یه کم زمان که میگذره و برمیگردیم از بالا به فلان ماجرا نگاه میکنیم ، میگیم من واقعا سر فلان موضوع داشتم حرص میخوردم؟! و پیش خودمون حق میدیم به شوهرامون که ریلکس بوده باشن؟ هوم؟ [لبخند]
خلاصه سخت نگیر آجی... دلت میخواست یه مرد بدخلق عصبی همسر و همسفر زندگیت میشد؟ بی خیال... come on... پاشو بریم دو رکعت نماز شکر بخونیم بابت این شوهرایی که خدا روزیمون کرده. پاشو غر نزن خانووووم [لبخند]

 

 

نظر قابل انتشار دوم (مرتبط با نظرات پیشین):

سلام سادات خانوم
شب شما بخیر
عاقبتت بخیر
خوش بحالته ها... ساداتی... کاش منم مثل شما بودم...


ببخشین دیر جواب میدم. من این چند روز کشیک چهل و هشت بودم.

اینایی که نوشتین منو یاد یکی از مریضای دیشبم انداخت. یه آقایی بود با دل درد شدید اومده بود. رزیدنت طب اورژانسمون نتونسته بود تشخیص بده. تلفنی به من گفت یه کیس داریم تخت فلان و من سرم شلوغه و شما بیا ببین نظرت چیه. رفتم اورژانس و اصلا رزیدنت طبمونو ندیدم و همینجوری بدون پیشفرض رفتم بالا سر اون مریض.
(من معمولا آقایون رو تا جایی که بشه مستقیم تاچ نمیکنم. یا مثلا لباسشونو بالا نمیزنم. و ...)
همینجوری که باهاش حرف میزدم از رو لباس اومدم دست گذاشتم روی نقاط مختلف شکمش که یهویی یجا دیدم داد زد. گفتم چی شد؟ گفت جای بخیه های جراحیمه [خنده] خلاصه بهش گفتم خب برادر من بگین اخیرا جراحی داشتین. چرا تو شرح حالتون نمیگین؟

اینا رو گفتم که بگم من و شمام تو رابطه مون با همسرمون گاهی یادمون میره که شرح حال بدیم. یادمون میره بگیم من تازه جراحی کردم و فلان قسمت از بدن یا روحم زخمیه.
ببین ما واقعا دو تا آدمیم. قرار نیست وقتی دست تو درد گرفت دست همسرتم درد بگیره. بعدش اون از همه جا بی خبر میاد باهات دست میده و دستتو فشار میده. تو از درد به خودت میپیچی و دل نازنینت کدورت میگیره. و این کدورتا جمع میشه و جمع میشه و جمع میشه.

این حرف نزدنها و تحمل کردنها اگه موقتی باشه قابل ستایشه. مثلا یه روز یا دو روز یا یه هفته همسرت بشدت سر کار فشار روشه و خسته ست و همینکه میرسه خونه مستقیم میره میخوابه. خب اینجا اگه مدارا کنیم خیلی کار مقدسی انجام دادیم. ولی تصور کن این بشه عادت و شما شروع کنی سختی بکشی. اینجا دیگه تحمل کردنش هنر نیست. چون تو داری بخودت آسیب دائمی و تدریجی میزنی تا تحمل کنی. اینجا باید یه فضایی پیدا کرد و خیلی خوب و از راه درستش با همسر گفتگو کرد.

ببین اولا مرد مثل ما حواسش به همه چی نیست. بشدت تک بعدیه. یعنی بهش بگی سالاد درست کن فقط زوم میکنه روی سالاد. دیگه نمیتونه همزمان جواب تلفنو بده. تموم شد. فقط سالاد...
وقتی مثلا میگی من ضعف دارم ، کلا زوم میکنه رو اینکه زنم ضعف داره. فضای ذهنش پر شد. تامام [خنده]
حالا بیا بهش بگو همسر محترم! من گفتم ضعف دارم که بهم محبت کنی. میفهمی؟ محبت میخوام! عمرا این چیزا رو تشخیص نمیده دیگه. فقط ضعف! [خنده]

بخاطر همین قشنگ باید اون چیزی که مدنظرته رو دایرکت بهش بگی: من محبت میخوام. من آب میخوام. و ...

ببین همسرت با اون حرفایی که قبلا زدیم آدم خوبیه. کسایی که همسر خوبی ندارن ، ترجیحا باید نقاط ضعفشونو بپوشونن. ولی شما بحمدالله خدا رزق خوبی بهت داده. اینه که راحت باش در مقابلش. قشنگ باهاش حرف بزن. حرف بزنا... غر نه.
غر حسابش جداست. هر موقع خواستی بزنی نوش جونت. ولی خودت کم کم به همسرت یاد بده که کی داری غر میزنی و کی حرف. حرف که میزنی نیازاتو بهش بگو. بعضی از نیازا رو از قبل یادش بده. بعضیاشو همون لحظه ای که نیاز داری. آقا! من و این لحظه محبت میخوام. نوازش میخوام. توجه میخوام. خب؟
بعضیاشم درازمدت... مثلا بهش بگو من نیاز روزانه دارم که برام شربت درست کنی و وقتی دارم تلویزیون تماشا میکنم بیاری برام.
متقابلا اونم یه سری نیاز داره که ما متوجهش نیستیم. چون ماها دو تا آدم جداییم. چون مثل اون مریض ، نمیدونیم که الان روی شکممون زخم جراحی داریم. باید به همدیگه توضیح بدیم.
ولی تفاوت زن با مرد اینه که زن تمرکزش روی خونه ست. مخصوصا اگه خانه دار باشه. مدام همه چی رو سبک سنگین میکنه. مدام تحلیل میکنه. مدام احتمال میده. بخاطر همین اغلب اوقات متوجه نیازای شوهرش میشه. ولی مرد درگیره. فکر و ذکر بیرون از خونه داره. پرونده های زیادی تو ذهنش بازه. از دستش درمیره گاهی.

یه چیزی هم تهش بهت بگم. مردا مثل بچه ن. اینو من فقط نمیگما... فمینیستا هم نمیگن... از روی غیظ و خشم و خودبرتربینی و اینجور چیزام نیست. اینو رهبری به خانمها گفتن. مرد توی خونه مثل بچه ست. این یه واقعیته. مرد خوب و اهل زندگی دقیقا مثل بچه ست. علاوه بر اینکه یه سری نیاز اولیه شو رفع میکنیم ، باید بهش بگیم چکار کنه. دقیقا باید بهش جهت بدیم. ولی از راه درستش. نه اینکه مدام امر و نهی بکنیم. با روشای مختلف. گاهی مستقیم و اغلب غیرمستقیم. حالا سر جزئیاتش تو فرصتای دیگه با هم حرف میزنیم. ولی در کلیات اینه که یادت باشه مثل بچه ها باید من و شما به اون سمتی که خودمون و خونه مون نیاز داره راهنماییشون کنیم.

ببخشین دیگه...
فعلا اینا به ذهنم میرسید
انشاالله که کمکت کنه.
خودت خوبی؟ اوضاع بهتر شده؟ صلح برقراره؟

 

 

 

نظر قابل انتشار سوم (مرتبط با نظرات پیشین):

خب الحمدلله. دیدی سخت نبود؟ آره دوست جانم. همین مثالایی که زدی.
ولی نحوه گفتن خیلی مهمه. مرد یه موجود منطقیه. وقتی میخوایم یه چیزی رو بهش بفهمونیم ، از راه خودش باید باهاش صحبت کنیم. مثل پیامبرایی که با هر کس به فهم و زبون خودش حرف میزدن.
ما هر چی فضای احساسی و جیغ و غر برای بیان نیازهای جدیمون ایجاد کنیم ، عملا شخصیت خودمونو در ناخودآگاه شوهرمون خراب کردیم.
یه راهش اینه که خیلی احساسی بری بهش بگی من دیگه نمیتونم این شرایطو تحمل کنم و تو حواست به زندگیمون نیست و دو تا جیغم بزنی سرش.
یه راه دیگه ش اینه که تمرین کنیم تو یه فضای منطقی باهاش گفتگو کنیم که این مسئله داره به من آسیب میزنه. بیا یه راه حل براش پیدا کنیم.
هر دو تا راهمون جواب میده ها... ولی راه اول در درازمدت همسرمونو سرخورده میکنه. دفعه اول و دوم و سوم جواب میگیریم. از دفعه چارم تو دلش میگه وای این دوباره اومد...
ولی اگه تمرین کنیم از راه خودشون باهاشون گفتگو کنیم ، علاوه بر اینکه به نتیجه میرسیم ، خسته شون نمیکنیم. و تو دلشون به مراتب ازمون راضی ترن. مهمترش اینکه خودمون رشد میکنیم. مثل بچه ها نیستیم که تا یه مشکلی براشون پیش اومد به زبون بچه گونه خودشون فقط گریه میکنن و مشت رو زمین میکوبن. بزرگ میشیم. روحمون بزرگ میشه. مراعات حال همسرمونو میکنیم و همین باعث میشه که تو وجودمون نهادینه بشه که همیشه مراعات همه بنده های خدا رو بکنیم.
خلاصه مراقب نحوه ابرازتم باش. همه چی فقط نتیجه نهایی نیست [چشمک]

 

 

نظر قابل انتشار چهارم (مرتبط با نظرات پیشین):

عزیز دلم...
ممنون... قالت هو من عندالله...
من که کاری برات نکردم. خدا خواست واسطه باشم. انشاالله کلام حق گفته باشم. دعام کن از انانیت دربیام خانوم... حضرت امیر (ع) میگن:
اللهم انی اعوذ بک من ان تحسن فی لامعه العیون علانیتی و تقبح فیما ابطن لک سریرتی.
پناه میبرم به خدا از اینکه تو چشم مردم ظاهرم خوب باشه و پیش خدا باطنم زشت...
لطف داری بهم. خدا حسن ظن بهت داده. وگرنه من خودم میدونم که چقدر خلأ و اشتباه دارم...
اگه حس میکنی مشکلت برات قابل تحملتر شده ، بخاطر من نیست. دلت دست خدا بوده. خود خدا خواسته دلت آروم بگیره و متمایل بشه به زندگیت...

آجی میدونم هنوزم سخته. بعدها هم که دوباره تو موقعیتش قرار بگیری سخت میشه و اذیت میشی. طول میکشه تا عادت کنیم. حرفاتو که میخونم میبینم من اگه بودم توان تو رو نداشتم. ولی این سختیا میگذره. سختی مطلقم که نیست... کنارش خدا آسونی گذاشته. سختیاشو که دیدی حرفای آسیه رو بخدا بزن. رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه... هر جا دلت لرزید بهش بگو دارم میلرزم. به حرمت این لرزیدنهای دنیا ، منو ببر کنار خودت... دلتو محکم کن خواهر. راضی شو به تقدیرت. بدیاشو به خوبی تفسیر کن. خوبیاشو به خدا نسبت بده. بساز باهاش... خدا جبران میکنه برات...

منم خیلی محتاج دعام. حاجت دنیایی ندارم دیگه. سیر شدم از دنیا بعد سی و یکی دو سال. فقط گاه و بیگاه دعام کن که آدم شم... دلم اماممو میخواد... ولی خیلی ناخالصی دارم... دعام کن برسم به کسی که چشم انتظارمه...