کپی از مطالب صهبای صهبا

دکتر صهبای عزیز
نوشته‌های شما زندگی بسیاری از ما را تحت تأثیر قرار داد و نگاه ما را به جهان عوض کرد. ما هر روز نوشته‌های قدیمی شما را می‌خواندیم و منتظر نوشته‌های جدید بودیم. شما کامل نبودید، اما صمیمی و پر از اخلاص می‌نوشتید. یادمان دادید در سختی‌ها بگوییم رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنۀ و امیدوار بمانیم.
ما نوشته‌هایتان را در آدرس خودتان و به نام خودتان نگه می‌داریم تا روزی که بازگردید و باز هم در خانه‌ی بهشتی‌تان مست صهبایمان کنید.

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

دیروز عصر محمد و عطیه اومدن ملاقات بابا و من با دیدن حلقه های توی دستشون کلیییی ذوق کردم و روحیه م عوض شد.

از عقدشون پرسیدم. یه کم گله داشتن از بعضی کارای بزرگترا. خندیدم و یه حرفایی تو جوابشون گفتم که به تجربه توی زندگی خودم بدست اومده. گفتم توی تعاملات با خونواده ها حواستون باشه که همسرتون آدم بَده نشه. یعنی اگه قراره موضوع پرتنشی به خونواده دختر گفته بشه ، این حرفو خود دختر باید بزنه و پسر نباید وجاهتش از بین بره. و بالعکس اگه مثلا قراره به مادر پسر اعتراضی منتقل بشه ، اصلا به صلاح نیست که عروس این موضوعو طرح کنه. خود پسر باید ش صحبت کنه و صحبتشم از جانب خودش باشه ، نه اینکه تصور بشه عروس تحریکش کرده. همیشه ، همیشه ، همیشه شخصیت عروس (داماد) باید تو خونه مادرشوهر(زن) و پدرشوهر(زن) محفوظ بمونه. و خلاصه بهشون گفتم که سعی کنید از همین الان دستتون تو دست همدیگه باشه و هر کس خودش با پدرمادر خودش مواجه بشه و در این مواجهه هم طوری برخورد کنین که مطلقا به شخصیت همسرتون در مقابل پدر و مادرتون آسیبی نرسه.

به محمد گفتم شما یه وظایفی نسبت به پدر و مادرت داری. ولی یادت باشه از زمانی که خطبه بینتون جاری شد ، شرعا و اخلاقا غیر از امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) ، دو تا پدر و مادر داری: پدر مادر خودت و پدر مادر عطیه. اصلا تصور نکن که پدرزن مادرزنت جدا از پدر مادر خودتن. به عطیه نگاه کردم و گفتم این موضوع علی الخصوص درباره من و شما صدق میکنه. مادرشوهر اصلا معنی نداره. خودِ خودِ مادرمونه. بعدشم با تحکم گفتم خب؟ طفلکی عطیه با یه مظلومیتی گفت چشم [بمیرم الهی که همه از من حساب میبرن].

به محمد گفتم آقامحمد نبینم یه قطره اشک از چشم عطیه مون دربیاری. خندید و خیلی موذیانه گفت ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی. منم پررو پررو برگشتم به عطیه گفتم به آقایون امیدی نیست. ایشون احتمال داره ضعیف النفس باشه. اگه از دستش در رفت و خطا کرد تو مراقب خودت باش. و تو جواب محمد خطاب به عطیه با یه لبخند فاتحانه خوندم: والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین ، و یه چشمک بهش زدم.

به بچه هامون گفتم که تا قبل ازدواج بهتون میگفتم با توجه به وضعیت فعلیِ طرف مقابلتون انتخابش کنین و به امید تغییر ، ازدواج نکنین. الان میگم اون دوران دیگه گذشت. حالا دیگه زن و شوهرین. زن و شوهری هم که نتونن همدیگه رو بسمت خدا و تو راه خدا تغییر بدن ، فلسفه وجودیشون زیر سواله.


مصطفی و محمد کلی با هم رفیق و عجین شدن. همسرم یکی دو ماهه که محمدو همراه خودش میبره پیش استادش. بچه مون خودش برای من یه پا استاد اخلاق بود و حالا دیگه واقعا یه استاد اخلاق هم تو زندگیش اضافه شده. لابلای حرفامون ، محمد گفت چند هفته پیش استادشون از همین حرفا گفتن. از حق زن بر مرد. از اینکه اینا رو باید از سرمون بیرون کنیم که اول پدر مادر و بعد همسر. و اینکه اتفاقا اکثر مواقع اول همسره بعد پدرمادر.
گفتم من اینا رو بلد نیستم. اگر حاج آقا فرمودن درست فرمودن. ولی به یه چیزی اعتقاد دارم. همسر آدم اگه فوت کنه ممکنه بشه سیر و سلوک با همسرو از طریق یه نفر جایگزین دنبال کرد. ولی مثلا بابای من که رو اون تخته اگه از بینمون بره ، دیگه هیچکس نیست که بتونم سیر و سلوک پدر دختری باهاش داشته باشم. گفتم اینم یه طرز نگاه به پدرمادره ؛ آقامحمد ، عطیه خانم.
بعدش رو کردم به محمد و گفتم ولی یه واقعیتی هست و اونم اینکه عطیه به تو تکیه کرده. اما مادرت تکیه ش به تو نیست. اگه پشت زنتو - حتی بخاطر مادرت - خالی کنی ، استخونای همسرت خرد میشه. مراقب باش که حتی بخاطر مادرت هم پشت همسرتو خالی نکنی. این هنر شماست که بعنوان مرد خونه تعادل بین همسر و خونواده خودت و خونواده همسرت برقرار کنی. همزمان دست عطیه رو گرفتم تو دستم و گفتم و البته خطاپوشی و بزرگمنشی و مناعت طبع و گذشت عطیه هم خیلی کمکت میکنه توی برقراری این تعادل. و به عطیه گفتم کمک شوهرت کن و این بار سنگینو از روی دوشش بردار.

بهش گفتم عطیه جانم تو قراره به محمد تکیه کنی. پس خودت ازش یه تکیه گاه محکم بساز. یه روزایی هست که ما خانوما حالمون خوب نیست و فقط بهونه میگیریم. خصوصا اگه دلخوری هم داشتی ، مراقب باش اقتدار تکیه گاهتو خراب نکنی. نگامو چرخوندم سمت محمد و گفتم آقامحمد تو پزشکی و میدونی طبیعیه که خانوما گاهی بی دلیل به هم بریزن و بهونه بگیرن. پس حسابی خودتو آماده کن برای نوازشهای کلامی عطیه و دلتو بزرگ کن برای غر شنیدن و حرفای تند و تیزی که روزی روزگاری ممکنه بهت گفته بشه.

 

و شاید آخرین و مهمترین حرفامون مربوط به بخشی بود که چشماشونو به واقعیت باز کردم. گفتم بچه ها از جمعه که به هم بله دادین و محرم شدین ، دیگه محمد و عطیه آرمانی تموم شدن. آروم آروم نقصاتون برای همدیگه روشن میشه. دلسرد نشین از همدیگه. با نقصای روحی و جسمی و اخلاقی همدیگه بسازین. نقصاتونو از خونواده هاتون بپوشونین و کمک کنین که آروم آروم و به مرور رفع بشه. شما دو تا همسفر و رفیق راه همدیگه این. مبنای رفاقت هم مداراست. همه زن و شوهرا عیب و ایراد دارن. ولی همه چی وابسته به نگاهتون به همدیگه ست. نگاهتون که از سر محبت باشه ، نقصای همدیگه رو هم با محبت میبینین.
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
بهشون گفتم که شما دو تا قسمت و روزی همدیگه بودین. الحمدلله با عقل و تحقیق و تدبیر خودتون و بزرگتراتون همدیگه رو انتخاب کردین. دیگه از الان تا آخر عمرتون راضی باشین به قضا و قدر الهی و لذت ببرین از خوب و بد همدیگه. مبادا در زبان یا عملتون ناشکری کنین از نعمت همسری که خدا بی منت روزیتون کرده. و خلاصه اینکه بروید با هم بسازید.

  • ۹۸/۱۲/۱۳
  • کپی از مطالب صهبا